• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : دوباره اسباب بازي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    ياد يکي از بچه هاي دبستان افتادم وقتي اعلام مي کردن که پسرا بايد موعاشون رو کوتاه کنن کل بچه هاي کلاس مي نشتيم و جاي زخم هاي روي سر سعادت رو ميشمرديم باور کنيد شمارشش محال بود :)
    هفت جوني بودين ماشالا:)
    پاسخ

    سلام، گفتيد هفت جون، ياد يه چيزي افتادم ... بچه که بودم مادرم هميشه مي گفت: اين هفت تا جون داره تا منو نکشه خودش نمي ميره. زماني که نوزاد بودم و يا کوچکتر از 4 سالگي، چند بار اتفاق هايي برام افتاده بوده که تا پاي مرگ رفتم و نمردم، و هر بار مادرم را هم با خودم از ترس و نگراني تا مرگ رسوندم ... خلاصه مادرم خيلي اذيت شدند... شايد بيشتر از خودم. يادمه نمي دونستم هفت جون يعني چي، از مامان پرسيدم هفت جون يعني چي؟ گفتند: ولش کن ... يه جواب تلخ بهم دادند که هنوز يادمه ....