• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : اولين سايه هاي بي پدري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام.با خوندن اين خاطره ياد خودم افتادم.
    البته با اين تفاوت که من تو نوشتن دقت نميکردم و از مامانم کتک خوردم و داييم اومد نجاتم داد و آروم راهنماييم کرد.گوشواره هاي منم به شکل يه گل پنج برگ بود با يه نگين فيروزه.
    اين خاطره با وجود تلخ بودنش شيرين بود.
    موفق باشي
    پاسخ

    سلام خواهر سعاد، بله تلخِ شيرين داشت اين پست