وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
اولين سايه هاي بي پدري
نظرات :
0
خصوصي ،
21
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
زينب دوران
باز هم سلام.آمدم آدرس بگذارم برايتان البته تا قبل از شروع سال تحصيلي حوزه فرصت دارم هر از گاهي در ياهو هم باشم اگر قابل مي دانيد.راستي يه چيزي يادم اومد خواهري. ميگم شما باز وضعت در يک مورد از من بهتر بود يادمه 5 يا 6 ساله بودم خيلي ريز و ضعيف بودم مادرم بخاطر وسواسش مجبورم ميکرد از طبقه سوم خانه قديمي و بزرگمان تا حياط بزرگ خانه را جارو کنم و بشورم واي به اون روزي که يه آشغال کوچيک پيدا مي کرد چنان کتکهايي مي خوردم تاريخي.جايتان بس خالي . الان که خودم به دستاي کوچولوي دختر 7 ساله ام نگاه مي کنم پيش خودم مي گم مامان آخه چطوري دلت مي اومد.راستي خواهر چطور دلشان مي آمد...؟!
پاسخ
عليکم سلام، ممنون که قابل دونسته آي دي گذاشتيد. وبلاگ نداريد؟ دوست داشتم وبلاگتون بيام... چي بگم خواهر؟ بهتر که سکوت کنم ... ديدگاهشون فرق داشت ولي قلبشون مهربون بود، فکر کنم!