• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : اولين سايه هاي بي پدري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 21 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زينب دوران 
    سلام خواهر. من گوشواره هامو يادمه .توي قرعه کشي بانک برنده شدم بابام برام يک جفت گوشواره خريد که يه آويز کوچولو داشت . مادرم وسواس داشت توي حمام جوري سرم رو بين دستاش محکم مي گرفت و مي فشرد و مي شست که هنوز هم اونهمه درد و کف رو يادمه يه روز تو اون فشارها نفهميدم چه طوري يک لنگه اش از گوشم در آمد و در راه آب حمام افتاد. چقدر به خاطرش کتک خوردم من که کاري نکرده بودم...
    پاسخ

    سلام خواهر زينب، خوبيد؟ اي کاش ازتون آدرس داشتم ... حمام ... هيع! در لابلاي خاطرات ازش حرف مي زنم... الهي، عزيزم ... نميدونم چرا روزگار ما اين جوري بود! بچه هاي الان رو ديديد؟ مقصرند و هيچ هم نمي شنوند؟