• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : اولين سايه هاي بي پدري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 21 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام.. نه اصلاً منظورم اين نيست که عمداً کاري مي کردي که بزرگتر ها خوششون نمي اومد. اين دوييدن ها و خستگي از انجام تکاليف و ... تو همه بوده.. با رفتار هاي افراطي دايي تونم خيلي مخالفم و از نظر من کاملاً ظالمانه بوده.. از انصاف به دوره که جلوي چشماي يه مادر بچه شو کتک بزنند، اون هم يه زن دلشکسته و تنها... اون هم بچه اي که با وجود داشتن پدر و مادر به ناروا ظلم ديده و يتيمي کشيده..ببخش که از اين واژه استفاده کردم..
    منظورم فکر شيرين و بچگانه اي هست که داشتي.. اين که قد انتقامتو به اندازه عصبانيتت بزرگتر مي کردي... درسته که دوباره تو دردسر افتادي ولي خوب حالشونو گرفتي..

    پاسخ

    سلام خواهر نرجس، خوبين؟ تا حدود زيادي منظورتونو متوجه شدم اما جهت احتياط توضيح هم دادم D: تو يکي از پست هام در مورد اين رفتارها با هم حرف ميزنيم. علت و انگيزه و خوب و بد بودنش ... :)