وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
اولين سايه هاي بي پدري
نظرات :
0
خصوصي ،
21
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
کزت بانو
کاش برام ادامه اون آقاي خواستگار را مينوشتيد ؛ خيلي تو حسرت باقيش موندم!
براي اين پستتون هيچ حرفي نميتونم بزنم! اميدوارم اينروزهاي باراني تموم شده باشه
پاسخ
سلام کزت بانو، خوبين؟ تقريبا همش اومده بود. اون قسمتي که نيومده بود گفته بودم، که چون اونا خيلي داشتند اصرار ميکردند، خواهرم به تته پته افتاد، و چون ما تو تلفن شباهت صدا داريم، خودم گوشي را گرفتم و از خجالت آقاي دکتر دراومدم! هر چي اصرار کرد که ما منتظر ميشيم شما بياين، ما گفتيم راهمون دوره نميشه بيايم، تشريف ببريد خودمون بهتون اطلاع ميديم و اين چنين شد که اون بندگان خدا رفتند که رفتند که رفتند ... چرا برا اين پستم هيچي نداري بگي؟ اصلا گوشواره هاي خودت چه شکلي بود؟ يادته؟ :دي منم اميدوارم ! ممنون از مهربونيت :)