• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : دوباره ف الف از ما بهترون مي شود
  • نظرات : 0 خصوصي ، 26 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + من 
    سلام
    يادم رفته بود، يادم رفته بود که دايي چقدر شيک و پيک و جنتلمن بود، يادم رفته بود اون قدر مبادي آداب بود که حتي از يه بچه ي دو ساله هم انتظار داشت غذا را با قاشق و کارد و چنگال بخوره!
    هيچ وقت دقت نکرده بودم که واقعاً چقدر دايي مرفه بود! شايد يه آدم مجرد نهايتا يه آپارتمان داشته باشه با وسايل مورد نياز ولي دايي يه خونه ي دو طبقه داشت در بهترين جاي شهر با وسايل کامل؛ زماني که توي کمتر خونه اي کابينت پيدا مي شد خونه ي دايي کابينت داشت، يادته؟
    مي تونم بفهمم اين معلم تون چه حالي داشته، فک کن تو را مي نشونده بعد ار صدم ثانيه اي تو دوباره ايستاده بودي! :|
    دلم سوخت که چرا بهت اجازه نمي دادند، عزيزم... واقعاً سرويس هاي بهداشتي مدارش هميشه در دورترين نقطه ي ممکن بود، چرا؟؟؟

    پاسخ

    قصدم فقط بيان رفاه مالي و اخلاق دايي نبود، اما ظاهرا پررنگ ترين مسئله اي که يادآورت شده اين بوده. هميشه يه سئوال تو ذهنم هست، اينکه خواننده اين خاصيت پر جنب و جوشي من رو کمي که بيشتر پيش بريم چطور با زندگيم و اتفاقاتي که ميافته و ... ربط ميده، آيا اين ويژگي من تاثير در نوع فعاليت هام داشته يا نداشته؟! خودمم دلم برا خودم سوخت