خدا به دور! قرقي خانم
-بله ديگه شما تمر و هيچ وقت با نخودچي عوض نمي کنيد
-خدا را شکر که گوسفندها هر چند وقت يک بار کشته مي شدند وگرنه کمر بدبخت مي شکست!
-عجب ناظم هاي بداخلاقي، حالا چرا داداشت را دعوا کردند؟
-حتماً خدا بايد منعت کنه تا حرف گوش بدي؟
راستي قدت مي رسيد بري تو يخچال؟ آيا يعني کس ديگه اي هم تو يخچال قايم مي شده؟ من نهايت زير تخت قايم مي شدم!