وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
وداع روح از جان
نظرات :
0
خصوصي ،
46
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
عليرضا
به جد خوشحالم که براي عده قليلي در دنياي واقعي درد دل کردين ولي اين رو بدونين که همين عامل باعث شده تا اين درد رو تابحال با خودتون حمل کنين ؛ شما يه گوش شنوا مي خواين.
در مورد کنجکاوي هم واللا بنده حسم کور شد چون سوال اول رو به قول ماها پيچوندين تا برسه به بعدي
سرم ها رو هم خوب خوب به ياد دارم حتي بهتر از شيشه هاي شيري که جلوي مغازه هاي بقالي سر کوچه مي ذاشتيم و صف گوشت و مرغ هايي که مي ايستاديم و هواپيماهايي که شب ها از پشت بوم روي سرمون با چراغاش بازي مي کرديم.حتي بهتر از کارتون لولک و بولک و بهتر از سريال ايينه و اوشين و عروسک نخودي .
پاسخ
حمل اين درد و رنج خالي از لطف و مزيت نبوده برام... قصد پيچوندن ندارم، کم کم با شخصيتم بيشتر آشنا مي شيد. بله شيشه هايي بزرگ و ضخيم و سنگين ... از شيشه شيرها و هواپيماها خاطره دارم، ايشالا مي نويسمشون، صف گوشت و مرغ ها را به ياد نميارم :) در مورد سريالها هم مي نويسم ... کارتون هايي که تقريبا همه ي هم دوره اي هام ديدند به جز ما :(