• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : دوست دارم خودم بنويسم ف الف
  • نظرات : 0 خصوصي ، 43 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام واقعا نمي دونم چي بگم نمي دونم بايد چطوري اوني که رو دلمه بگم چون اين شخص بالاخره پدرته ولي .....شايد بهتره بگم متاسفم نمي دونم شايد ظالمانه است بپرسم چرا مادرت بچه دار شده ؟چرا طلاق نگرفته ؟چرا بايد بپاي پدرت بشينه چرا؟؟؟ما هم يه همسايه داشتيم البته رفتن همش زنشو ميزد الان 6 يا 7 ساله ازدواج کردن ولي خانمه طلاق نمي گيره کتک مي خوره و صداش در نمياد نمي دونم بايد به اين مردها چي گفت واي خدا ولي اين ظلم ها بي جواب نمي مونه اگه برات نوشتن و ياد اوري اين خاطرات سخته وعذابت ميده پس ننويسشون چون ناراحتت ميکنه ولي خب نوشتن يه خاصيت سبک شدن هم داره ولي اگه سبکت نميکنه و عذاب روحيتو بيشتر ميکنه ننويس
    ولي از اين جا ميگم مادرت خيلي خانمه خيلي بايد قدر اين مادر رو زياد بدونيد زياد
    پاسخ

    مادر نگاه خسته و تاريکت / با من هزار گونه سخن دارد * با صد زبان به گوش دلم گويد / رنجي که خاطر تو ز من دارد * دردا که غبار کدورت ها / ابري به روي ماه تو مي بينم * سوزد چو برق خرمن جانم را / سوزي که در نگاه تو مي بينم * چشمي که پر ز خنده ي شادي بود / تاريک و دردناک و غم آلود است * آرام خنده ميزني و دانم / در سينه ات کشاکش طوفان است * لبخند دردناک تو اي مادر / سوزنده تر از اشک يتيمان است * تلخ است اين سخن که به لب دارم / مادر بلاي جان تو من بودم * اما تو اي دريغ گمان بردي / فرزند مهربان تو من بودم * چو شعله اي که شمع به سر دارد / دائم ز جسم و جان تو کاهيدم * چو بت تو را شکستم و شرمم باد / با آنکه چون خدات پرستيدم * شرمنده من به پاي تو مي افتم / چون بر دلم ز ريشه گنه باريست * مادر بلاي جان تو من بودم / اين اعتراف تلخ گنه باريست ...