• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : يک روز خونين
  • نظرات : 0 خصوصي ، 20 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ياد يکي از دوستان افتادم که همه بچه هاي کلاس آرزو داشتند جاي اون باشند.

    خونه بزرگ با 4 خواب و 4 تا سرويس بهداشتي ايراني وفرنگي در زمانيکه نود درصد مردم توالت بي در و پيکر يا نهايتاً يه دونه کوچيکشو ته حياط داشتند.

    هر کدوم از بچه ها اتاقهاي خواب جداگانه با سرويسهاي چوبي قشنگ و فرشهاي ابريشم. هر ماه خريد کفش و کيف و لباس، پول توجيبي چشمگير، کيلو کيلو طلايي که به دخترها و مادر خونواده آويزون بود و ماشينهاي رنگارنگ مدل بالاي خارجي و صد البته سفرهاي دور و نزديک.

    يه بار يکي از دوستام به مادر خونواده گفت: خوش به حالت.

    مادر با يه غمي گفت: آره، واقعاً. تومون خودمونو کشته بيرونمون مردمو.

    بعدها که زندگيشون از هم پاشيد و هرکدومشون به يه راه نابودي (مثل اعتياد و مرگ، فحشا و قاچاق) رفتند، معني حرف مادره رو فهميدم.

    خدارو شکر روزهاي الان تو به از اون روزهاست

    پاسخ

    خدا را شکر