ياد يکي از دوستان افتادم که همه بچه هاي کلاس آرزو داشتند جاي اون باشند.
خونه بزرگ با 4 خواب و 4 تا سرويس بهداشتي ايراني وفرنگي در زمانيکه نود درصد مردم توالت بي در و پيکر يا نهايتاً يه دونه کوچيکشو ته حياط داشتند.
هر کدوم از بچه ها اتاقهاي خواب جداگانه با سرويسهاي چوبي قشنگ و فرشهاي ابريشم. هر ماه خريد کفش و کيف و لباس، پول توجيبي چشمگير، کيلو کيلو طلايي که به دخترها و مادر خونواده آويزون بود و ماشينهاي رنگارنگ مدل بالاي خارجي و صد البته سفرهاي دور و نزديک.
يه بار يکي از دوستام به مادر خونواده گفت: خوش به حالت.
مادر با يه غمي گفت: آره، واقعاً. تومون خودمونو کشته بيرونمون مردمو.
بعدها که زندگيشون از هم پاشيد و هرکدومشون به يه راه نابودي (مثل اعتياد و مرگ، فحشا و قاچاق) رفتند، معني حرف مادره رو فهميدم.
خدارو شکر روزهاي الان تو به از اون روزهاست