• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : طلاق، به شيريني عروسي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلام عليکم خواهر جان

    خوبيد انشاالله؟

    بله چنان چيزي ممکن است!

    خدا قسمت نکنه خيلي گريه کردم

    ..
    پاسخ

    سلام خواهر کم پيدا، اصلاً ناپيدا :) خوبيد شما؟ / آري خدا قسمت نکند، قسمت هيچ کس نکند...
    سلام و عرض ادب
    عادتي شده اين عذر خواهي بابت دير اومدن و خدمت رسيدن
    اي کاش راهي بود تا بتونم زودتر متوجه پست گذاشتنتون بشم.
    بگذريم
    رمزتون يادم رفته و اون کامنتي هم که گذاشته بودين براي رمز وبتون در آخرين نظرات چند صفحه اي به عقب رفتم اما پيداش نکردم. عجالتا همين هايي که رمز نداشت رو مطالعه کردم.
    به نظر بهتره در مورد شيعه و سني بيشتر بحث کنيم خصوصا با نگاه شما که در داخل اونها بودين بهترو بيشتر ميشه بحث کرد اما نکته اينه که هميشه به ياد داشته باشين اين مسايل مثل تيغ هست که موهاي زايد رو مي زنه و پوست شفاف رو نشون ميده اما هميشه بايد آماده بريدن اون هم بود.
    پس منتظر کساني که به صورت افراطي از هر دو طرف و بلکه چهار طرف بوم مي افتن باشين .
    تا بعد
    يا حق
    پاسخ

    سلام بزرگوار، اختيار داريد، راحت باشيد... رمز را مجدد براتون گذاشتم. خيال بحث ندارم، صرفاً سئوال ذهني ست...
    ايشالا هميشه شاد باشين
    پاسخ

    خيلي ممنون سحر بانوي گرامي، همچنين شما :)
    + سعاد 

    چيزي براي گفتن ندارم فقط اشکم ميريزه.
    پاسخ

    :(( ببخش خواهر، ببخش که اذيت مي شيد. از اينجا به بعد شايد زياد اذيت بشيد :((


    سلام شما خيلي وقته هم کم سر ميزنيد و هم کم پيام ميگذاريد برام اما ايندفعه کولاک کردي و ما هم سوپرايز شديم از لطف بي حدتون

    شايد تشريف مياريد به وبلاگ اما نظر نميگذاريد

    پاسخ

    سلام. ببخشيد. من به همه ي دوستان کم و دير به دير سر ميزنم... شرمنده ي خوبي هاي همشون هستم... اما چندي پيش اومدم وبتون و دو تا خاطره ي بچگيتون رو خوندم، حتي تو خونه هم برا بقيه تعريف کردم، اما نمي دونم چرا نظرم نبود! شايدم يادم رفته نظر بزارم، يا ثبت نشده! يا شايد من حس نظر گذاشتن نداشتم!
    سلام.هنوز داغ خيانت وجدايي پدربزرگ ومادربزرگم بعداز74 سال ازتن مادرم بيرون نرفته .هنوز از پرده خيس حمام نامادري که شب رواندازش ميشده حرف ميزند.هنوز ازورم دندانش وسيلي پدرش حرف ميزندگرچه خودش الان نتيجه هاشو بغل داره
    پاسخ

    :(( منفورترين حلال خدا! خدايا شکرت که تو مي بيني، فقط همين آرومم ميکنه

    وقتي سيزده ساله بود يه خواستگاري داشت که نوزده سالش بود، پسر دختر عموي پدرش، تک پسر و تازه دانشگاه قبول شده بود، خوش قيافه و خوش تيپ و مهربون و پولدار از يه خونواده عالي

    پدر با وجود تمايل درونيش، به خاطر صغر سن دختر، بهشون جواب منفي داد و همون سال دختر عمه اون پسر زنش شد و به فاصله چهار سال دو تا پسر براش دنيا آورد و وقتي پسرهاش 2 سال و نيمه و هفت ماهه بودند براثر بيماري از دنيا رفت...

    خواستگار قبلي دختر، يکسال بعد به همراه پدر و مادر همسر مرحومش، مجدداً به خواستگاري اومد. اينبار، يه جوون دانشجو نبود، مدير يکي از بخشهاي مهم يک کارخونه مهم خودروسازي، يه مرد موفق و در عين حال موجه با خيلي فاکتورهاي خوب ديگه، تنها مشکلش وجود بچه هاش بود که خب پدر و مادر همسر مرحومش اومده بودند تا بگن: با دل و جون بچه ها رو مي بريم پيش خودمون تا از يادگارهاي دخترمون نگهداري کنيم. شما فکر کن با يه پسر مجرد ازدواج مي کني چون هيچوقت از طرف بچه ها برات مشکلي درست نخواهد شد و ...

    حتي پدر هم موافق بود اما جوابي که دختر داد:

    بچه هايي که خدا مادرشونو گرفته، من حق ندارم پدرشونو بگيرم. متأسفانه در خودم ظرفيت اينو نمي بينيم که تو اين سن کم (بيست سال) مادر دوتا بچه بشم. اما شما بگرديد دنبال يه خانمي که بتونه هم همسر خوبي باشه هم مادر خوبي براي اين دو طفل معصوم

    پاسخ

    من داغون ميشم از شنيدن و خوندن اين ماجراها... داغون! ديروز خيلي گريه کردم، يادمه مدتي پيش وبلاگ يه طلبه اي را مي خوندم، يه ماجرايي را از يه دختر نوشته بود، کلام و ادبيات تحقير آميزي هم داشت... اون روز تا يک هفته من تحت تاثير بودم و هر بار که يادم ميومد عصبي مي شدم و براي اون دختر ناراحت... يه وقت هايي تو خيابون دارم ميرم، مي بينم کسي با بچه اي بدرفتاري داره، پيش ميرم و ازش مي خوام به بچه محبت داشته باشه، گاهي هم بهم حرف هاي بد مي زنند ولي ميرم از بچه دفاع مي کنم، همين چند روز پيش يه پسر دو سال و نيمه مادرش را خيلي حرص ميداد، دست آخر مادر زدش! رفتم بهش گفتم چرا مي زنيش؟ باهاش حرف بزن، فهم و شعور اين بچه از خيلي آدم بزرگا بيشتر و بهتره... بعدم با بچه حرف زدم تا چند ساعت که مادرش اونجا کار داشت اين بچه نشست کنار من و بلند نشد، حتي آب هم نخواست، از کنار من نيم سانت هم دور نشد، دو سال و نيمه بود، با گوشي اندرويد چنان خوب و حرفه اي کار مي کرد که بيا و ببين... تو دلم اين قدر ناراحت شدم، به مامانش ميگم اون دنيا به خاطر اين کتک ها بايد جواب بدي، ميگه اعصابم نمي کشه! واه! / اين خانم با اين فهم و شعور هم بهتر که مادر اين دو تا بچه ميشد، اي کاش مي پذيرفت... ولي بازم حداقل همين اندزاه ي شعور و کلام مودبانه و توام با احترامش را شکر... ايشالا خدا براشون بهترين ها را رقم بزنه


    سلام

    دلم مي سوزد براي اين دختر

    و آن زن که نثار محبت براي آن بچه اي که تشنه محبت است ،موجب تحقير شده!

    دلم مي سوزد براي آن مادر زن و و بستگانش ،براي اينکه روحشان بخ حسادت تشنه شده است و بدي!

    ولي دعا مي کنم:

    خدايا آنچه مورد رضايت توست آن کن و اين خانواده و بخصوص اين دختر کوچک را خوشبخت نما، آمين

    پاسخ

    سلام، منم دلم مي سوزه، اميدوارم عروس بدونه که در اين راه بايد خيــــــــــلي مقاوم باشه، و کم نياره و محبتش روز به روز به همسرش و دخترش بيشتر بشه، دلم بيشتر از اين ميسوزه که دخترک به عروس ميگه : مامان (الهي باني يان جدايي را نبخش) متنفرم از هر آنچه جدايي ست و پدر و مادر هاي .... خودخواه، من نگر و من انديش! اَه اَه اَه
    سلام تلخ بود و شيرين !
    پاسخ

    سلام فقط تلخ بود
    سلام
    عجيب و عجيب دوريم از سبک صحيح زندگي اسلامي
    چه مي کنيم با خودمان و حاصل عمرمان
    پاسخ

    سلام/ از اسلام فقط يه و ان يکاد سر در خونه نصيبمون شده! الله اکبر از اين موجود دوپا