• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : و ما خانه به دوشان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    چقدر تلخ
    چقدر پر اندوه
    چقدر ظالمانه
    چقدر ناعادلانه
    چقدر وحشيانه
    چقدر خودخواهانه
    چقدر..................
    اگه خدا جاي حق نشسته من مطمئنم جواب تمام کارهاشونو نه فقط اين دنيا که اون دنيا هم پس ميدن.شمايي که بچه بودي خاطراتت اينه واي به حال مادرتون که معلوم نبود اونموقه چي ميکشيد.وقتي برادرش ياورش پشت و پناهش اين باشه.واي واي
    پاسخ

    چقدر دير مادرم را فهميدم، اي خدا...
    سلام
    جز سکوت تلخ حرفي نيست که نگاشته شود
    پاسخ

    سلام... دوبار جدايي اتفاق افتاد، هر بار ... هر بار يک ازدواج و چندين جدايي... هر بار يک هوس! هر بار هواي نفس... هر بار... من هم ديگه حرفي براي گفتن ندارم... انگيز هاي نوشتنم هم دارند خاموش مي شند... حوصله ندارم ادامه ي خاطرات را بنويسم...
     <      1   2