• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : در يک نگاه!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 18 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + گل بانو 
    من اصلا نمي تونم برات نظر بذارم ولي ميخونمت! دستم به نظرگذاشتن نميره
    پاسخ

    اشکالي نداره دوست خوبم...
    در خيلي از لحظات قشنگي که اونجا داشتم به يادت بودم عزيزم. هميشه تورو به اسم فاطمه دعا کردم. انشاءالله خود بانو فاطمه (س) چراغ دل و راه زندگي تو روشن کنه عزيزم
    پاسخ

    سلام خواهر سيمرغ گرامي... زيارتت قبول، ممنون که قابل دانسته و دعام کرديد... ممنونم از شما خواهر خوبم... ممنون
    حالامادر رو درک ميکنم با اين همه مشکلات بازم براي هدفش ميجنگيده درست مثل اينکه هيچ مسئله اي جلودارش نيست که بتونه منصرفش کنه ولي چقدرسختي کشيدي...اما درعوض همه فن حريف شدي
    پاسخ

    مامان رويايي داشت، روياي جمع شدن همه ي بچه هاش کنار همديگه و ... / بله همه فن حريف...

    سلام

    من اغلب ايراداتي که ببينم مي گويم ولي فکر کنم پست قبلي رو درشرايط بودم که شايد زياد دقت نکردم، البته يکي از دلايل اين دقت چون پست هاي شما طولاني و خواندني است آدم کم تر به اين چيزها توجه مي کند

    درسته که به نظر شما بعضي از کارهاي مادرتان درست نبوده ولي درشرايطي که شما از مادر گراميتان و زندگي اش تعريف کرديد به نظر م در کل آدم موفقي بوده و بر خورد با مشکلات شما رو آبدبده کرده

    درضمن بچه هايي با سن سال قبلب شما فکر نکنم بتونند جوراب خودشان را بشورند ،و البته مشکلات ادم رو آبديده مي کند و آدم جوهر دار مي شود

    من فکر مي کنم اين پست هاي طولاني وظريف شما برامده از تحمات مشکلاتي است که در گذشته داشته ايد

    موفق و عاقبت به خير باشيد


    پاسخ

    سلام و ممنون از شما... درست متوجه شديد، مادر در مجموع موفق بود اما منکر اشتباهاتش هم نميشه شد...
    ف الف جون سلام من خيلي وقته خوانده ات بودم ولي ازوقتي نوشته ها رو رمز دار کردي از اين نعمت محروم شدم ميخواستم اگه امکانش هست ما رو هم محرم بدونه عزيزم راستي عمر وبلاگم هم بيشتر ازيه سالهخودت گفتي بودي راستي رمز به ايميلم ميره يا خصوصي ميکني؟
    پاسخ

    سلام خواهر خوبم، چرا تا حالا خاموش بوديد؟! :( وبلاگتون رو ديدم، آخرين پستتون قشنگ بود... در اولين فرصتي که وبلاگ رو بروز کنم بهتون رمز ميدم، لطفاً امانت دار خاطراتم باشيد. رمز به صورت کامنت خصوصي براتون ارسال ميشه :)
    سلام عزيزم خوب هستيد؟
    خيلي سختي کشيديد براي ساختن خونه ...اميدوارم نتيجه اشزندگي کردن توي خونه ولذت بردن ازش باشه .هرچند با اينهمه سختي که کشيدي راستش زياد اميدي ندارم ...
    منتظر بقيشم لطفا زودتر بيا و بنويس گلم .
    پاسخ

    سلام خواهر ثريا... اوهوم خيلي سختي متحمل شديم تا خونمون، خونه بشه...
    سلام والا براي غلط املايي منم زياد غلط تايپي دارم ميدوني انقدر من غرق داستانت ميشم و خودم رو توي اون فضا تصورميکنم که ديگه نميفهمم چي؟ کجا غلطه؟ ولي سعي ميکنم از اين به بعد بيشتر دقت کنم
    نمي دونم چرا بچه هاي دوران ما حالا کمتر يا بيشتر با يه نداري بزرگ شديم البته اون زمونها به واسطه جنگ کلا همه در يک نداري واحد بوديم البته قبول داريد ماها قدر پول رو بيشتر ميدونيم ماها نداري رو حس کرديم و قناعت رو بيشتر آموختيم اين که شما تو بچه گي رو پاي خودتون بزرگ شدين خيلي سخت بوده اينکه باباتون شمارا رها کرده خيلي سخت بوده من تو پست قبلي بهت گفتم چرا باباتا راه ندادي ولي حالا که فک ميکنم ميگم شايد منم همين کار رو ميکردم ولي اين روي پاي خود بزرگ شدن آدم رو محکم ميکنه که توي مشکلات زندگي محکم بايسته
    نميدونم قراره چه اتفاقي براي خانوادتون بيفته ولي اميدوارم اين همه زحمت به بادنره نگران پست بعدي شدم
    اون توصيفي که از دختر خالتون کرديد باخالتون ياد دختر خاله خودم افتادم اونم مامانش نميذاشت روزه شه و کاري هم به نخوندن نمازش نداشت
    ته همه خانواده ها از اين نمونه زن دايي شما هست که حسابي رو اعصابن و با کوچکترين حرفي يه جنگ جهاني را ميندازن
    راستي يه نکته به خاطر رنگ قالبت رنگ سبز سکانس دوم يکم تند به نظر ميرسه اگه بشه سبزشو يکم پررنگ کني عالي ميشه اينم تذکر


    پاسخ

    :)
    سلام خواهر خوبم... اين دو تا پستت رو که خوندم نفس تو سينه م حبس شده تا بقيه قصه رو تعريف کني... يه نکته جالب برام اينه که تو خاطراتت کم کم که بزرگ شدي .. لحن نوشته هاتم داره کم کم عوض ميشه، مثل يه دختر که داره کم کم بزرگ ميشه.. اين يعني دوباره داري تو خاطراتت و گذشته جوري غرق ميشي که مثل گذشته درد مي کشي و شايد بيشتر ...
    انشاء الله فرجي ميشه و اوضاع سختتون به خير و خوشبختي عوض ميشه.. به خدا سپردمت عزيزم
    پاسخ

    سلام خواهر خوبم...
    + صنم 
    منتظر ادامه هستم
    پاسخ

    چشم خواهر خوبم :)
    عزيزم وقتي خاطراتت رو ميخونم يه جاهاييش ياد مامان خودم ميفتم
    مامان منم مثل مامان شما همين جور بود مثلا تنبيه بدني
    يا اصلا تشويق نکردن يا مقايسه
    حتي براي نماز و روزه..
    يا حتي براي سادگي و تما حرفا رو به بقيه گفتن...
    نميدونم ويژگي تمام مامانا انگار اينجوري بوده اون دوران
    اما خدا بهشون سلامتي بده چون واقعا زحمت کشيدن
    راستي الان از اون خونه خبري هست؟ يعني چي شد؟ هنوزم اونجا هستيد يا نه ؟
    پاسخ

    اوهوم... انگار ماماناي دوران ما همه مثل هم بودند :) سلامت باشي خواهر خوبم، خدا به مادر شما هم سلامتي بده...ماجراي خونه را مي نويسم! خودتون چي حدس مي زنيد؟ مثلاً تو طرح افتاده باشه خوبه؟ يا تو زلزله خراب شده باشه؟ يا ... شما چي فکر مي کنيد؟ :) تو پست بعدي مي نويسمش
    + عمه 
    سلام.راستش من روي غلط املايي خيلي حساسم وتقريبا سعي ميکنم مرتکب نشم.اما ازاونجايي که ميبينم جوونالطفا رالدفن مينويسن وبا افتخارويرايش هم نميکنندگفتم شايد گاراج رابه مزاح اوندسته نوشتي.ويالهجه اصفهاني بکاربردي
    پاسخ

    سلام عمه ي خوبم، اغلب غلط املايي هاي من از حواس پرتيه، نه از ندونستن، مثلا همين گاراژ را خودم فهميدم، کسي بهم نگفت و يا خيلي از موارد ديگه رو... آره لدفن و اينا را منم ديدم خوشم نمياد، يادمه با يه زماني با "خب" نوشتن خيلي مقابله کردم، به نظرم "خوب" را نبايد "خب" مي نوشتم، تا اينکه کم کم عادت کردم و از لحاظ معنايي هم هر کدوم از اينا برام دو معناي متفاوت پيدا کرد. "خُب" = "باشه، چشم" و "خوب" = "عالي"... نه که "ژ" خيلي وقتها در تلفظ عاميانه و شکسته ي کلمات "ج" تلفظ ميشه، منم اينجا اشتباه نوشتم... به هر روي خوشحال ميشم اگر چيزي را ديديد بهم بگيد... واقعا و قلبا خوشحال مي شم
    سلام
    دنياتون قشنگ بوده قبول دارم سخت بوده ولي زيبا بوده :)
    از همکنون دلمون ترسيد :(
    پاسخ

    سلام... بله زيبا... در خانه ي ما رونق اگر نيست، صفا هست... نترسيد، تمام شده و به گذشته ملحق!
    سلام
    چه عرض کنم...
    پاسخ

    سلام، دعامون کنيد
    يا رب
    سلام آبجي
    راستش من متوجه اين غلط املايي شما نشدم :-)
    سکانس اول: خيلي کارهاي سنگيني بوده و اون جا که نوشتي سيمان و مي کندين دوباره استفاده کنيد بيشتر مبهوت شدم چون سيمان واقعا سفته و خيلي سخته.
    سکانس دوم: خواهرت خوشحال شدم اومد پيشتون همش تو فکرش بودم چي شد آبجيت:-)
    سکانسسوم: دخترخاله ت خيلي شيطون بوده و اينکه نرفتي امتحان بدي خيلي ناراحت شدم. اينکه مادرتون انقدر سختي و زحمت کشيد براي خونه قابل ستايشه.
    سکانس چهارم: معلومه آبجي آچار فرانسه اي :-D من و آبجيمم اينکارها رو مي کنيم. اما نظر من اينه که دختر چون لطيفه بايد دست به سياه و سفيد نزنه :-)) خب اين ها کار مردونه ست ديگه ولي چاره چيه روزگاره بد شده:-)
    براي خاطره بعدي ت ترسونديمون اميدوارم خوب باشي آبجي
    اللهم عجل لوليک الفرج

    پاسخ

    سلام خواهر خوبم، سيماني که به آجرها چسبيده بود را مي کنديم تا از آجر دوباره استفاده بشه، نه از سيمان، اون سيمان ديگه از بين رفته بود و قابل بازيابي نبود :) / خي اسنم از سرنوشت خواهرم... :( / خب تربيت هاي ما با تربيت دختر خاله خيـــــــــــــلي فرق داشت... موافقم مادرم قابل ستايشِ / اوهوم :) اونوقتي که آچار فرانسه بودم يه بچه ي 10 - 12 ساله بودم، ديگه حلا که عادي شده... براي خاطره ي بعدي حرفي ندارم / آميــن
    سلام....صف نفت واي که خودش عالمي بودخستگي سرما وذلهره ي نرسيدن نوبت
    پاسخ

    سلام عمه ي خوبم، دقيقاً دقيقا... تازه اونم يه بچه...
       1   2      >