• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : کلاس چهارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 27 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    واي چقدر خنديدم خيلي شيطون بودي وخاطره واسه خودت ساختي
    لبت خندون ف جونم
    پاسخ

    خدا را شکر که خنديدي... خدا را شکر :)
    از دست شيطوني هاي تو :))))
    ولي چه هوش خوبي داشتي انشاء رو از حفظ واسه خودت ميخوندي!!
    من اگه بجات بودم يحتمل همونجا شلوارم رو خيس ميکردم :))))
    پاسخ

    :))
    هميشه قبل از اينکه مرتکب خلافي بشيد راه هاي فرار از عواقبش رو بررسي کنيد. مثلا از اين به بعد اگه خواستيد سر کلاس شکلات بخوريد و بغل دستيتون شما رو لو داد.اولين کاري که بايد بکنيد اينه که با مشت هاي گره کرده محکم بزنيد توي شکم بغل دستيتون.بعد که دهنش رو ده سانت باز کرد که داد بزنه و گريه کنه شکلات ها رو فرو کنيد توي دهنش و سريع پيش دستي کنيد و به خانم معلم بگيد خانم فلاني داره شکلات ميخوره :))
    (برگرفته از کتاب: تجربيات يک دانش آموز خلافکار)
    پاسخ

    بله بله... برگرفته از کتاب ... :) الحق که اين کاره ايد! البته ديگه از شکلات خوردن ما گذشت! باشد که ديگران ياد بگيرند!
    نخير به خاطر "2" انشاء حفظيتون :)
    پاسخ

    دست شما درد نکنه!
    20 هميشه بيسته چه از صد چه از هزار چه از بيست تو خودشو ناراحن نکن
    پاسخ

    نه ديگه ناراحت نشدم! خوشحال بودم! :دي
    تازه منم چشمامو اينجوري اينجوري مي کنم مطالب تو رومي خونم خو مگه اشکالي داره آدم چشاشو اينجوري اينجوري کنه خط به خط بخونه خو مگه چيه
    پاسخ

    :دي
    به اين ميگن يه خانم معلم حسابي :)
    پاسخ

    چرا؟ به خاطر تافي هايي که هر بار چند برابر مي شد و نهايتاً تبعيد به آخر کلاس؟ يا به خاطر جعبه ي شيريني؟ :)
    + طيبه 

    چقدر به هر کامنتي جواب ميدي! خودش يه پست جديده هر جوابت!

    معلومه همونطور که تو خاطره هات گفتي خيلي پر حرفي ماشاءالله ماشالله

    ... خاطره ات جالب بود لذت بردم...موفق باشي

    پاسخ

    دوستت دارم مي نوش... با اين کارهات مي خندم
    عجب! اينا که همش رمزداره!!!
    پاسخ

    سلام، رمز را براتون فرستادم
    خاطره ي شيريني بود!
    پاسخ

    خدا را شکر :)
    يا رب
    سلام
    دعا که مجبور بودي بخوني ياد کودکي خودم افتادم:-) براي ما بيشتر نماز صبح ها اين اتفاق مي افتاد. وقتي که به سن تکليف حتي نرسيده بودم مجبور بودم نماز که تموم ميشه زود پانشم برم بخوابم بايد ميشستيم سر سجاده و ذکر و دعا ميخونديم:-D پدرم در اين زمينه شبيه مادر شما عمل ميکرد:-)
    يادمه نماز غفيله را از مادربزرگم خدابيامرز ياد گرفتم همون سوم ابتدايي تا پنجم يادش بخير منم هميشه کنار مادربزرگم مي ايستادم به نماز و غفيله هم هميشه ميخوندم و خيلي دعا ميکردم سر قنوت.
    چقدر معلم ها اون زمان نامرد بودند:-D خيلي دوره مسخره اي بود.
    منم شيريني خامه اي بچه بودم خيلي دوست داشتم:-) نوش جونت آبجي
    اون امتحان و انشاء خيلي باحال بود. ايول:-))

    پاسخ

    سلام خواهرم :)

    خواهر شيطون و ورووجک من سلام

    شيرين بود و جالب ...هميشه موفق باشي

    پاسخ

    سلام خواهرم... خدا را شکر ... سلامت باشيد

    سلام

    نوشته بودي:"

    آخ آخ آخ ... من هنوزم تو وضو گرفتن تنبل ام! چرا واقعا؟ خوشم نمياد دست و صورتم خيس بشه، فوري هم دستم را خشک مي کنم! من حاضرم 10 تا نماز پشت سر هم بخونم يه دونه وضو نگيرم! يعني اصلا چرا اين وضو گرفتن سخته؟ کلاس چهارم و پنجم تو مدرسه کلي نماز بدون وضو خوندم! تازه اونم نماز جماعت! خدا از سر تقصيراتم بذره، انشاءالله... خدا جان يعني که آيا منو مي بخشي؟"
    ياد اين جک افتادم که طرف وصيت مي کنه 60 سال براش وضو بگيرند چون تمام نمازهاش بدون وضو خونده
    پاسخ

    =)) / نه ديگه نهايت نهايتش مثلا 60 تا نماز ظهر را بدون وضو خونده باشم، نه 60 سال! :دي / خيلي خنديدم ...


    سلام

    بلاخره يک شکم سير از نوشته هات خنديدم

    عجب اوضاعي بود

    پاسخ

    سلام... خدا را شکر که خنديديد
    چه وروجکي بودي :))خيلي باحال بود که از حفظ انشا خوندي
    ابنباتها هم يادمه منم هميشه طاقت نمي اوردم و اخرشو ميجويدم
    فکر کنم ناظمتون کلا پشيمون شد از تعارف کردنش
    راجب ارتباط باخدا هم کتاب طولانيه حتي خوندن يکي از دعاهاش برا بچه اي تو اون سن :)
    پاسخ

    آره ديگه، اعتماد به نفس را کيف مي کني خواهر؟ يه همچنين خواهر با اعتماد به نفسي داري، بهم افتخار کن :) ناظممون خيلي ماه بود... خيـــــــلي، مدير مدرسه امون هم خيلي خوب بود... کلاً کادر اين مدرسه خوب بودند... خيلي خوب... آره خب خيلي طولانيه! منم خودم فکر مي کردم که مي خونم! همش را ورق مي زدم رد مي شدم! تو فکر کن بچه ي کلاس سومي به زور جمله فارسي مي خونه من مي خواستم عربي بخونم! راستي مامانم هم عجب انتظارهايي ازم داشت!؟ دستش درد نکنه ولي، من راضيم :) البته من کلاً روان خوانيم خوب بود... اعراب را هم که بلد بودم ديگه مشکلي نبود :)
       1   2      >